داستان
نوشته شده توسط : شاینا
دستپاچه شدم و باور نمی کردم آیدا همراه مادرش به مغازه ام آمده باشد. من با عجله جلو رفتم و سلام کردم. در این لحظه آیدا خیلی آرام در گوشم گفت: مادرم آمده است تا داماد آینده اش را ببیند و با تو آشنا شود.

در حالی که خجالت می کشیدم از مادر آیدا خواستم پشت میز بنشیند و خیلی سریع برای آن ها آب میوه تهیه کردم.

پسر جوان در دایره اجتماعی کلانتری سجاد مشهد افزود: از آن روز به بعد ، عشق و علاقه ام به آیدا چندین برابر شد و با بی تابی از خانواده ام خواستم به خواستگاری اش بروند. پدر و مادرم نیز که از دست کارهایم خسته شده بودند و آرزو داشتند مرا زودتر داماد کنند تا شاید سرم به سنگ زمانه بخورد خواسته ام را پذیرفتند و من با دختر مورد علاقه ام ازدواج کردم. اما از همان روزهای اول فهمیدم سرم کلاه رفته است چون نامزدم حرکات و رفتار مشکوکی داشت.

متاسفانه چند روز قبل، مادر آیدا خیلی خودمانی مرا صدا زد و گفت: بهتر است کمی بیشتر مراقب همسرت باشی چون او عقاید و باورهای عجیب و غریبی دارد و معتقد است که یک زن نباید اسیر زندگی شود و ...!

با شنیدن این حرف ها شک و تردید در وجودم ریشه دواند و همسرم را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که او با پسران غریبه در پارک قرار ملاقات می گذارد و همراه آن ها به این طرف و آن طرف می رود.

من موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او نیز حرفی زد که تلنگر بزرگی برایم بود. پدرم گفت: جوانی که در دوران مجردی خود با دختران زیادی ارتباط برقرار کند و حد و مرزهای روابط بین محرم ونامحرم را زیرپا بگذارد نباید انتظار داشته باشد همسر صالح و سر به راهی نصیبش شود.

داماد جوان با چشمانی اشک بار افزود: وقتی فکر می کنم آیدا به راحتی تعهدهای زناشویی اش را فراموش کرده است و با مردان نامحرم رابطه دارد احساس می کنم شخصیتم به شدت خرد شده است.

اعتراف می کنم این ازدواج از روز اول اشتباه بود چون مادر آیدا برای این که از شر دخترش راحت شود شرایط ازدواج ما را فراهم کرد و پدر و مادر من نیز چون از دست کارهایم خسته شده بودند با عجله تصمیم گرفتند مرا سروسامان بدهند بگذارید که با شرمندگی بگویم من گذشته خوبی نداشته ام.

در پایان از تمامی جوانانی که داستان زندگی ام را می خوانند خواهش می کنم مراقب باشند که مبادا سرناموس کسی را کلاه بگذارند و از این بابت احساس زرنگی کنند چون این اعمال زشت عین بدبختی و حماقت است و آدم در همین دنیا نتیجه اش را می بیند

 

حالا هی سر هم کلاه بذارین بعد پیش خودتون بگید آخ که چقد زرنگم وای که چه سر سبزم و زیبا بعدشم که اینجوری مثل این پسره ... سوخت و به ... خوردن میرسید و در این جاست که بهتون میگن پشیمونیو هر وقت از آب بگیری سود داره شایدم بهتون بگن از ماست که بر دوغ شماست دیگه انتخاب با شماست





:: بازدید از این مطلب : 723
تاریخ انتشار : جمعه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: